معنی پدربزرگ و جد
حل جدول
نیا
جد و پدربزرگ
نیا
جد بزرگ، پدربزرگ
نیا
جد
پدربزرگ
سعی، کوشش، پدربزرگ
پدربزرگ
جد
بابابزرگ
جد و نیا
پدربزرگ
فرهنگ عمید
پدرِ پدر، نیا، پدربزرگ،
پدرِ مادر، پدربزرگ،
پدربزرگ پدرومادر،
[مجاز] پیامبر اسلام: به جدت قسم،
[قدیمی] بخت،
[قدیمی] بهره، نصیب،
کوشش کردن،
کوشیدن، کوشش،
[مجاز] اصرار،
(اسم) [مقابلِ هزل] سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد: به مزاحت نگفتم این گفتار / هزل بگذار و جد از او بردار (سعدی: ۱۰۶)،
پدربزرگ
پدرِ پدر،
پدرِ مادر،
مترادف و متضاد زبان فارسی
جد، نیا،
(متضاد) جده، مادربزرگ
فرهنگ معین
(جَ دّ) [ع.] (اِ.) پدربزرگ، نیا. ج. اجداد.
عربی به فارسی
پدر بزرگ , پدر بزرگ یا مادر بزرگ , جد یا جده
فرهنگ فارسی آزاد
جِدّ، کوشیدن و سعی کردن- سعی و کوشش- جِدّی و غیرمزاح،
معادل ابجد
448